معلم خیابان خواب!!

جامعه - روزنامه جمهوری‌اسلامی در ستون نامه‌های خود از رنج یک معلم خیابان‌خواب نوشته است:

 به گزارش خبرآنلاین در این نامه آمده است: من معلم کلاس پنجم در ناحیه یک کرج هستم. 35 سال سن دارم و دارای همسر و یک پسر 7 ساله هستم. می‌خواستم درد دلی با شما داشته باشم.

در حال حاضر که این ایمیل را می‌نویسم وسایلم در خیابان مانده است. در واقع من به دلیل عدم توان مالی نتوانستم امسال خانه‌ای برای اجاره پیدا کنم. در حال حاضر همسر و پسرم در خانه اقوام هستند و البته بعضی شب‌ها را در پارک گذرانده‌ایم. این شرایط برایم خیلی دردناک است. پسرم امسال کلاس اولی است و با توجه به مشکلی که دارد (بیش فعال است و دارو مصرف می‌کند) نیازمند توجه بسیار است.

من یک معلم هستم و باید هر روز به بچه‌ها درس بدهم ولی به خدا اعصاب هیچی را ندارم. کاملا درمانده‌ام، کمک کنید وسایلم در خیابان است و من نمی‌توانم هیچ کجا را پیدا کنم که پول پیش نخواهد و اجاره‌اش به حقوق من بخورد. من تنها درخواستی که از شما دارم این است که صدای من را به گوش مسئولین برسانید.

آیا یک معلم شایسته این است که شب را در خیابان سپری کند و جلوی در و همسایه‌ بی آابرو شود؟ خواهش می‌کنم به من کمک کنید، زندگی‌ام در حال به هم خوردن است. و فقط یک خواهش دیگر دارم لطفا نام من را فاش نکنید من از شاگردانم و همکارانم خجالت می‌کشم.

(مشخصات و شماره تلفن نویسنده نامه در دفتر روابط عمومی روزنامه محفوظ است.)

صرف نظر از اینکه آنچه در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسیده حقیقت دارد یانه ؟و اینکه آیا نویسنده این نامه معلم است یا خیر ؟مسئولین ذیربط در آموزش و پرورش کرج و وزیر محترم آموزش و پرورش باید در مورد صحت یا سقم آن تحقیق کنند و مهمتر اینکه اگر چنین جریانی صحت داشته باشد چرا تاکنون مسئولین امر با توجه به اینکه صندوقی در ادارات آموزش و پرورش برای کمکهای ضروری به چنین افرادی وجود دارد  برای حل این معضل اقدام نکرده اند؟اگر چنین موردی در هر جای دیگر اتفاق بیفتد قطعا وزیر آموزش و پرورش خودش استعفا می دهد(فال)

از پس امروز بود فردایی؟؟(عجیب ولی واقعی)

چندی پیش یکی از دوستان حکایتی را برایم تعریف کرد که مدتی مات و مبهوت بودم .از اینکه چقدر گاهی زندگی تلخ و زشت می شود و اینکه چگونه با این اوصاف از پس امروز فردایی خواهد بود؟؟

دوستم می گفت: چند روز پیش پلیس ۱۱۰ داخل کوچه شده بود و در خانه همسایه را می زد .من هم مانده بودم که پلیس با او چکار دارد ؟؟!! آخر او آدم سر به زیری بود به نظر نمی آمد اهل خلاف باشد.خلاصه کنجکاو شدم ! خانمش به مامور پلیس گفت خانه نیست و مسجد است و نمی دانیم کجاست .در همین صحبتها بودند که مرد همسایه مورد نظر وارد کوچه شد و بلافاصله توسط پلیس دستگیر شد.حالا جریان چی بود!!؟؟ آقای همسایه! پدر سالخورده و بیمارش   رابه بیمارستان می برد و پدر بیچاره را در بیمارستان بستری می کند.اما بستری شدن همانا و ترخیص از بیمارستان همانا !تا جایی که آن پیرمرد بیچاره مدت ۱۰ روز در بیمارستان می ماند و هیچ کس سراغی از او نمی گیرد نه همسایه ما و نه هیچ یک از دیگر فرزندانش تا جایی که این بیمار روی دست بیمارستان می ماند و هر چه با فرزندانش تماس می گیرند که بیایید پدرتان را از بیمارستان ترخیص کنید هیچ خبری از آنها نمی شود و هر یک وعده به فردا می دهند و من نمیرم دیگری بره و از این حرفها...خلاصه مسئولین بیمارستان دست به دامان پلیس می شوند و سرانجام فرزند را مجبور می کنند تا پدر را از بیمارستان ترخیص نماید.

عکس بالا کاملا تصادفی انتخاب شده و ربطی به شخصیتهای واقعی داستان ندارد.

از زمانی که این حکایت را شنیدم .بعضی وقتها فکری می شوم که آخر مگر می شود!!؟؟فرزندی پدرش را به حال خود رها کند آن هم در بیمارستان  در حالی که او بیمار و ناتوان است؟نمی دانم می توانید حال آن پدر را مجسم کنید؟ خیلی لحظه دردناکی است در گفتار نمی گنجد دوباره فکر می کنم نکند این یک قصه باشد اما نه! قصه نیست واقعیت داردبه قول شاملو روزگار غریبی است خیلی غریب!خیلی غریب!

از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر

ای بی وفا

              راز دل بشنو

                                  از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر

ای آشنا

            چشم دل بگشا

                                    حال من بنگر سوز و ساز دلم را ندیده مگیر